ریحان عسلی  ریحان عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

◕‿◕ ریحان عسلی ◕‿◕

ريحانه و شروع سفر به زادگاهش

سلام ديروز ساعت 8:30 از زادگاه ماماني به سمت ياسوج حركت كرديم مقصد اولمون تهران بود تا يه ديداري با خواهر شوهري و خاله ستاره داشته باشيم اينجا ريحاني در مسير بوشهر_شيراز ! جاي دنجي كه آقاي پدر واسه دختري درست كردن اصفهان توي پمپ بنزين پ.ن:الان دارم از خونه خاله ستاره آپ ميكنم  بدليل نداشتن رمريدر نتونستم از سامي و ريحانه عكس بذارم  ممنونم از همه ي نظرات دوستاي خوبم فردا ادامه سفرمون رو به مقصد زادگاه ريحان عسلي شروع ميكنيم   ...
29 آبان 1390

ریحانه و آمدن آقای پدر

سلام مامانی الان که دارم این مطلبو می نویسم عزیزم در خواب نازی  قوربونت برم من دیشب تا خوابت برد خیلی طول کشید هنوز سرما خوردگیت توی بدنت هست  به خصوص اون ویروسی که چند وقته پیش از طریق هوا وارد بدنت شد تا داروتو قطع میکنم زود دوباره لکه های قهوه ایی تو بدنت و آف توی دهنت پیدا میشه اینجا همه میگن که شهرتون سرماش چیه که آدم بخواد سرما بخوره اما حقیقت اینه که اینجا سرد نمیشه  ولی وقتی بشه خیلی سرد میشه  از این حرفا که  بگذریم آقای پدر     بعد از 1 ماه و 18 روزی که ما اینجاییم دارن میآن پیشمون و مثلا میخوان من سوپرایز بشم  به من چیزی نگفته اما من میدونم داره میآد ولی خب منم ...
26 آبان 1390

ریحانه و ماجراهاش با خاله ستایش

سلام ریحان عسلی شیطون من وقتی خاله ستایش میخواد به درساش برسه اصلا نمیذاری  همش می خوای کتاب و دفتراشو پاره کنی یا وقتی جا مدادیشو میبینی زود برش میداری اوایل فقط با جامدادیش بازی میکردی اما کم کم یاد گرفتی  زیپشو باز میکنی و دوست داری مدادو خودکاراشو بریزی بیرون از سر و کولش بالا میری ببین خاله چطوری به درساش میرسه اینجا هم دیروز که خاله ستایش رفته بود واسه مراسم جشن تکلیف حسابی خوش به حالت شده بود و کلی با دفترا و کتابش بازی کردی البته با نظارت من در حال باز کردن زیپ کیفشی بعدا نوشت : دوست داشتید به این آدرس هم یه سری بزنید شاید از عکساش خوشتون اومد من که کلی کیف کردم http://www.boushehria.blogfa...
24 آبان 1390

ستایش و جشن تکلیف

سلام به همه ی دوستای خوبم عیدتون مبارک این پست رو تقدیم میکنم به خاله ستایش که امسال 9 ساله شده و امروز 23/آبان/90 براشون جشن تکلیف گرفتن نُه ساله مي‎شوم من بــوي بـهـار دارد چادر نماز مادر در دست‌هاي او هست يك جا نماز ديگر ماه قشنگ امشب مهمـان خانة ماست يك آسمان ستاره در انتظار فرداست من مي‎كنم دوباره رخت سفيـد بر تن چون با طلوع خورشيد نُه ساله مي‎شوم من یه روز که داشتم وبلاگ ریحان عسلی رو آپ میکردم نشسته بود کنارم و میگفت کاشکی منم وبلاگ داشتم خیلی دلم میخواست اینقدر وقت داشتم که واسه ستایش هم مینوشتم اما ... الان که دارم این پستو مینویسم خونه ی مادربزرگمه میدونم که وقتی بیآد و نشونش بدم خیل...
23 آبان 1390

ریحانه و قند

سلام مامانی از وقتی اومدیم اینجا ( بی یو ) خیلی بیشتر به قند توجه داری و تا قندون رو میبینی زود خودتو بهش میرسونی خیلی وقت بود که میخواستم یه پست بذارم اما وقت نمیشد تا امروز ظهر تا دیدم میری به طرف قندون زودی دوربینو روشن کردمو ازت عکس گرفتم تا گفته هام فقط گفتنی نباشه ! این عکسا فقط نشون دهنده ی علاقه شما به قند و پیوست به بقیه مدرکات که در آینده ببینی که چقدر شیطون بودی   قوربونت برم که بعد از اتمام کارت میخواستی در قندونم بذاری روش اینم بگم که فقط تونستی یه قند بخوری وای وقتی ازت قندهارو میگرفتم چه سرو صدایی میکردی مامانایی که این پست رو میخونید نی نی های شما هم قند میخوردن؟ ...
23 آبان 1390

عید غدیر خم مبارک

  علي در عرش بالا بي نظير است علي بر عالم و آدم امير است به عشق نام مولايم نوشتم چه عيدي بهتر از عيد غدير است؟   نام علي : عدالت — راه علي : سعادت — عشق علي : شهادت – ذكر علي : عبادت — عيد علي : مبارك بعدا نوشت :  اینم ریحان عسلیی که داره واسه دوست دارانش دست میزنه        ...
23 آبان 1390

ریحانه در آغاز راه رفتن

سلام مامانی یادش بخیر انگاری همین دیروز بود که خدا یکی از فرشته های قشنگ شو گذاشت تو بغلمو و دنیای منو بابایی رو رنگی تر کرد  چه حس زیباییه مادر شدن  خدا نصیبه هرکی که بچه میخواد کنه آمین الان یه ماهی میشه که بدون کمک خودت به تنهایی می ایستی و یه دو هفته ایی میشه که وقتی با چهار دست و پا خودتو به من میرسونی جلوم میشینی و بدون کمک گرفتن از پام خودت  جلوم می ایستی و یه هفته ایی هست که از یه قدم به 3 قدم خودتو رسوندی و کم مونده که راه بری چه ذوقی من میکنم وقتی میبینم داری راه رفتن و یاد میگیری هر قدمی که بر می داری یکم تعادلت کم میشه و تو همون حالت یه مکثی میکنی و وقتی تعادلتو برقرار کردی دوباره به کارت ادامه میدی دلم...
22 آبان 1390

ریحانه و 11 ماهگی

    از همان روزي که پاي تو به اين دنيا رسيد غصه هايم يک به يک از قلب و جانم پر کشيد روز ميلاد تو دنيا يک صدا خنديده بود اسمان در مقدمت باران گل باريده بود   در ستاره بارانِ ميلادت ميان احساس من تا حضور تو حُبابي است از جنس هيچ از دستان من تا لمس نگاه تو آسماني است به بلنداي عشق جشن ميلادت را به پرواز مي روم دراين خانگي ترين آسمانِ بي انتها آسماني که نه براي من نه براي تو که تنها براي "ما" آبيست   ماهگیت مبارک عزیزم ...
21 آبان 1390